بزن ادامه💖✨
ساعت ۸:۴۰ بود مرینت نرفت مدرسه،و فراموش کرد که قراره تکالیف رو برسونه.ادرین بهش زنگ زد مرینت از خواب پرید و جوابش را داد.
ادرین:سلام،تکلیف چیه؟
مرینت:ادرین؟تکلیف؟امروز مگه نرفتی مدرسه؟
ادرین تعجب کرده بود
ادرین:دیروز که گفتم بهت
مرینت: قطع كن خوابم
(قطع کردن)
الیا اومد خانه مرینت،تا تکالیف رو بده به مرینت و نینو هم تکالیف رو داد به ناتالی تا به ادرین بده شون.ادرین از حرف های مرینت ناراحت بود،چون احساس میکرد که مرینت باهاش قهره و دوست نداره باهاش ارتباط داشته باشه!روز بعد مرینت رفت صبحانه شو بخوره سابین و تام رفتن مغازه رو باز کنن تا شیرینی های خوشمزه رو بفروشن،مرینت رفت لباساشو بپوشه تا بره مدرسه.
مرینت:خدافظ بابا،خدافظ مامان
هردو:خدافظ عزیزم مراقبه خودت باش
در راه بود که...
🌺منتظر پارت ۳ باشید🌺
نه ای خدا ببین اونم هس ولی اگه چمیدونم یه چاقو خوردنی تصادفی دشمنی چیزی باشه اوکی تره
𝐊𝘢𝘮𝘪𝘳𝘢
6 ماه پیش
باش
منظورم اینه که یخورده هیجانیش کن لا عقل یه دونفر اومدن رمانتو بخونن کیفف کنن نه هیت بدن بچه اول برو یادبگیر بعد بیا بنویس
𝐊𝘢𝘮𝘪𝘳𝘢
6 ماه پیش
هن منحرفی باشه؟
هیت نمیدم ها ولی رمانت هیچ چیز جذابی نداره که ادم رو جذب کنه
𝐊𝘢𝘮𝘪𝘳𝘢
6 ماه پیش
خو نخون به چه؟😐