رمان عش ق نــاتمام 1

21:57 1402/08/26 - 🐾Maryam💕

برو ادامه مطل🪩🍭🛝💄

 از زبان مرینت

با زنگ ساعت از خواب بیدار شدم. 

رفتم یه آبی به دست و صورتم زدم. 

رفتم سر کلاس طراحیم. 

ایندفعه استادم چهره رو درس داد، منم از بهترین طراحان بودم

ترم آخرم بود... 

ایندفعه ی کارآموز جدید اضافه شده بود. 

استاد+     کاگامی_    من♡   آدرین☆

+ عه سلام خوش اومدی... 

_سلام 

+دلت میخواد خودتو معرفی کنی؟ 

_سلام من کاگامی تسوروگی هستم از لندن اومدم و کارآموز جدیدی هستم. 

+خیلی خب، کجا میخوای بشینی؟ 

_کنار اون پسر موطلایی

منظورش آدرین بود. 

☆هی بی چشم و رو منظورت از موطلایی چیه؟ مد روز رو نمیدونی کیه!؟ 

+ببخشید اون اعصاب نداره

☆چی چی و اعصاب نداره؟ 

از زبان کاگامی

توهین میکنه بیشعور. 

قیافش واسم آشنا بود

بخاطر همین کنارش نشستم

از زبان آدرین

خره به مد روز حال و گذشته میگه موطلایی!

 هه، چندش. 

اونوقت کنارم میشینه

_قیافت واسم آشناست

☆آشنا هم باشی حق نداری زر بزنی، گرفتی؟ 

از زبان مرینت

بعد کلاس از اون غلدر بیشعور دور شدم 

دیگه دلم نمی خواست صداشم بشنوم

هنوز بهش عادت نکردم! 

بلاخره ی روز از زیر بارش در میرم. 

از در ساختمون کلاس که رد شدم چشمم رفت جای دیگه 

خوردم به این غلدره آدرین

وای! این موقع ها از لحظه اعدام هم ترسناک تره! 

سریع رفتم تو ماشین نشستم

مبادا یهو عین زامبی بیاد جلو چشمم. 

بعدش از شیشه پنجره نگاهش کردم

همینجور داشت نگام میکرد! 

آخه فکر می کردم تا الان بمیرم

یهو یه تیر دقیقا از طرف من خورد تو پاش و بیهوش شد! 

واااای! 

پلیسا یکی به دو شدن 

یکی از اونا منو دید و فهمید چقد نگرانم! 

کم کم نزدیکم شد! 

الفرااااااااااااااااااااار


خب اینم از قسمت 1،اگه خوشتون اومد لایک کنید وگرنه از قسمت بعد خبری نی🐲

بگم تا پارت بعد حداقل 4 لایک موخام👄

البته نمی خوام غلدر بشم میکنمش 2 لایک👀