رمان عش ق نــاتمام 2

20:05 1402/08/28 - 🥀Maryam🐠

برو ادامه قشنگم

از زبان مرینت

کم کم فرار کردم و رفتم تو یکی از حیاط ها قایم شدم

بعد که پلیسا رفتن بیرون اومدم

خونده بودم که کشتن یک ستاره مد 15 سال زندان میشم و بعدش اعدام! 

وایییییی

تنها در صورتی مجازات نمی شدم که آدرین به من شهادت بده؛ 

آخه ستاره مد آدرین خودش از پلیسا مطمئن تره!! 

ای خداااا

بعد چند لحظه داد و بیداد رفتم سمت بیمارستان

باید مدرک داشته باشم اما من که مدرک ندارم،پس چطوری؟! 

وسطای راه خوردم به ی پسر مو آبی با کت و شلوار شیک و امروزی جذاب!!! 

محو تماشاش شدم. 

از زبان لوکا(اون پسر) 

داشت نگاهم می کرد نمی دونستم چی بگم

آخر گفتم... 

لوکا:«خانوم کوچولو حالت خوبه؟» 

مرینت:«عا، عا، عاره آره.» 

لوکا:«اسمت چیه؟» 

مرینت:«اسمم مرینته.» 

لوکا:«چه اسم قشنگی! خب میخوای جایی برسونمت؟» 

تا این رو شنید تعجب کرد و سریع دوید و رفت! 

از زبان مرینت

به کلی یادم رفته بود! 

سریع سریع رفتم سمت بیمارستان

داخل شدم. 

ی خانم پشت میز نشسته بود. 

مرینت:«سلام خانوم میشه بگید اتاق آدرین اگرست کدوم وره؟» 

خانوم:«اسمتون؟ فامیلیتون؟ چه نسبتی باهاش دارید؟» 

مرینت:«عام،....، دلیرا اگرست و.... دختر خالش میشم...آره آره همینطوره.» 

خانومه ی کلید داد بهم... 

خانوم:«اتاق 489،برای استراحت بیشترش در رو قفل کردم.» 

رفتم به همین اتاق... 

دیدم پاش گچ گرفته آروم نشسته خوابیده... 

تا وقتی بیدار شد منتظرش موندم و داشتم تمرین میکردم برای حرف زدن. 

یهو بیدار شد؛... 

مرینت:«س... س... س... س... سلام، ر... ر... ر... راستش، میخواستم بگم که... من قسم میخورم که نزدمت...» 

آدرین ی لحظه سکوت کرد... 

آدرین:«حتی اگه هم قسم میخوردی من قبول می کردم!» 

مرینت:«چ... چی؟» 

یهو اومد لباش رو گذاشت رو لبام و... 

بوسم کرد! 

انگار عاشق من شده!... 


اگه بد بود به بزرگی خودتون ببخشید. برا پارت بعد 2 یا حداقلش 1 لایک